بلاهایی که پسرعمه آروین سر من در میاره
من راحت واسه خودم خوابیده بودم که با صدای گریه ام مامانی منیر و مامان فاطمه اومدند سراغم پسرعمه ام آروین فکر کرده یک سال از من بزرگتره قدرتش هم زیادتره بذار بزرگ شم حالا میبینه از فرصت استفاده کرد دید مامان منیر نیست مامان فاطمه هم نیست اومده بود پتو رو از روی من برداشت و من رو با دشکم کشیده بود به طرف لبه تخت کم مونده بود من رو بیاندازه زمین که مامانی ها به دادم رسیدند خداروشکر که گریه کردم وگرنه معلوم نبود این آقا آروین چه بلایی سرم در میاورد صبر کن بزرگ شم - آخه متاسفانه بابا روح الله خیلی لوپهاش رو کشیده گازش گرفته میخواد سر من خالی کنه- منم فعلا مظلوم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی